مقدمه: مفهوم خودشیفتگی (Narcissism) در روانکاوی، مفهومی محوری و چندوجهی است که هم در سطح تحول روانی و هم در سازمان شخصیت و آسیبشناسی روانی نقش ایفا میکند. از زمان فروید تا نظریهپردازان پس از او، هر یک با رویکردی خاص به بازاندیشی و بازتعریف این مفهوم پرداختهاند. در این مقاله، تلاش بر آن است تا با رویکردی تحلیلی، تفاوتهای بنیادین چهار دستگاه نظری مهم در درک خودشیفتگی بررسی شود: فروید، کوهات، کرنبرگ و لکان.
1. خودشیفتگی از منظر فروید: فروید در مقالهی کلاسیک خود تحت عنوان «درآمدی بر خودشیفتگی» (1914)، خودشیفتگی را به دو شکل اصلی اولیه (primary narcissism) و ثانویه (secondary narcissism) تقسیم کرد. در خودشیفتگی اولیه، لیبیدو بر خود متمرکز است و کودک در حالت وحدت روانی-بدنی قرار دارد. این وضعیت، مرحلهای طبیعی در تحول روانی کودک محسوب میشود. خودشیفتگی ثانویه در بزرگسالی نمایان میشود، زمانی که فرد بهدلیل عقبنشینی لیبیدو از ابژههای بیرونی، دوباره آن را به خود معطوف میسازد؛ اغلب در پاسخ به تهدید یا ناکامی بیرونی.
مطالعه بالینی: «گرگ مرد» (Wolf Man) بهعنوان یکی از نمونههای شاخص بالینی، بازنمای واپسروی روانی به ساختارهای اولیه و سرمایهزدایی لیبیدو از ابژههای بیرونی به خود است.
2. خودشیفتگی در نظریه روانشناسی خودِ کوهات: کوهات، با عبور از مدل سنتی فروید، مفهوم خودشیفتگی را بهعنوان ساختاری بنیادی در سازمان «خود» (self) تلقی میکند. او معتقد است که تحول سالم خود به حضور مستمر ابژههای خودشیفته (selfobjects) وابسته است. این ابژهها نقش آینهای (mirroring) و ایدهآلیسازی (idealizing) ایفا میکنند. در فقدان ابژههای پاسخدهنده، ساختار خود شکننده میشود و اختلالات خودشیفته شکل میگیرند. در رواندرمانی، کوهات بر همدلی و بازسازی پیوندهای خودشیفته از طریق رابطهی درمانی تأکید دارد.
مطالعه بالینی: بیماری که دچار آسیبپذیری شدید نسبت به انتقاد و نیاز مفرط به تحسین بود، در فضای درمانی همدلانه توانست ابژههای خودشیفتهی اولیه را بازسازی کند و انسجام خود را بازیابد.
3. کرنبرگ و سازمان شخصیت خودشیفته: در دستگاه نظری کرنبرگ، خودشیفتگی پاتولوژیک نه صرفاً یک آسیب رشدی، بلکه بازتابی از ساختار مرزی یا پیکربندی دفاعی خاصی است که با استفاده از مکانیسمهایی چون دوپارهسازی (splitting)، فرافکنی و آرمانسازیِ همزمان، انسجام درونی را حفظ میکند. او بین خودشیفتگی طبیعی، خودشیفتگی آسیبزده و اختلال شخصیت خودشیفته تمایز قائل میشود. برخلاف کوهات که به نبود آینهی اولیه تأکید دارد، کرنبرگ بر تعارضات پرخاشگری و ناتوانی در یکپارچهسازی تصاویر خود و دیگری تأکید میکند.
مطالعه بالینی: بیماری که بهشدت دچار نوسان بین تحقیر و ستایش ابژهها بود، عدم تحمل ناکامی و خشم انفجاری، نمایانگر کارکردهای دفاعی خودشیفته در ساختار مرزی بود.
4. لکان و بازتاب در نظم خیالی: در نظریهی لکان، خودشیفتگی در مرحلهی آینهای (mirror stage) ریشه دارد، جایی که کودک با شناسایی تصویر خود در آینه، «من» خیالی (imaginary ego) را بنا مینهد. این تصویر وحدتیافته، محصول جدایی است و همواره در نسبت با نگاه دیگری تعریف میشود. لکان خودشیفتگی را جزئی از ساختار بنیادی سوژه در نظم خیالی میداند که در تلاقی با نظم نمادین (symbolic order) و نگاه بزرگِ دیگری (the Other) قرار دارد. در این دیدگاه، خودشیفتگی مفهومی صرفاً پاتولوژیک نیست، بلکه در بنیان سوژگی جای دارد.
مطالعه بالینی: سوژهای که همواره در جستوجوی تصویری بینقص از خود در چشم دیگری بود، از اضطرابی ساختاری رنج میبرد؛ لکان این اضطراب را ناشی از گسست میان خیالی و نمادین میدانست.
نتیجهگیری: درک خودشیفتگی در روانکاوی تنها در گروی شناخت علائم بالینی نیست، بلکه مستلزم فهم دقیق ساختارهای روانی، مکانیسمهای دفاعی و زبان سوژه است. آنچه در نظریههای چهارگانه مشاهده میشود، گسترهای از مفاهیم است که از زیستمایهی لیبیدویی تا ساختارهای نشانهای را دربرمیگیرد. بنابراین، در تحلیل روانکاوانه با یک پدیدهی چندلایه مواجهیم که بسته به دستگاه مفهومی، معنایی متفاوت مییابد.
منابع:
Freud, S. (1914). On Narcissism: An Introduction.
Kohut, H. (1971). The Analysis of the Self.
Kernberg, O. (1975). Borderline Conditions and Pathological Narcissism.
Lacan, J. (1949). The Mirror Stage.
Fink, B. (1997). A Clinical Introduction to Lacanian Psychoanalysis.
3 نظر:
نظر بدهید