گروه روانکاوی ردیاد

تماس با ما
  • 09359451063
  • info@radyaad.com
  • تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از میرداماد، کوچه زیبا، پلاک49، طبقه 5، واحد 13

عشق، خودشیفتگی و دیگری

عشق چیست؟ چرا انسان‌ها عاشق می‌شوند؟ آیا عشق یک احساس ساده است، یا پدیده‌ای پیچیده که در اعماق روان فرد شکل می‌گیرد؟ زیگموند فروید و ژاک لکان، دو تن از تأثیرگذارترین اندیشمندان روانکاوی، هر یک به شیوه‌ای متفاوت به عشق پرداخته‌اند. فروید آن را به عنوان جریان انرژی روانی (لیبیدو) و مکانیزم‌های ناهشیار بررسی می‌کند، در حالی که لکان عشق را سازه‌ای زبانی و نمادین می‌داند که در ارتباط فرد با «دیگری» معنا پیدا می‌کند.

از دیدگاه فروید، در آغاز زندگی، همه‌ی انسان‌ها به صورت طبیعی خودشیفته‌اند؛ یعنی تمام انرژی روانی خود را درون خویش حفظ می‌کنند. این مرحله که فروید آن را نارسیسیزم اولیه (خودشیفتگی اولیه) می‌نامد، بخشی از رشد فردی است. در این دوره، فرد هنوز قادر به برقراری ارتباط عاطفی با دیگران نیست و بیشتر بر خود متمرکز است.

تصور کنید کودکی که اسباب‌بازی مورد علاقه‌اش را محکم در آغوش گرفته و حاضر نیست آن را با دیگران به اشتراک بگذارد. در این مرحله، او هنوز نمی تواند انرژی روانیش را با دیگران به اشتراک گذارد. اما به مرور زمان، با رشد روانی، بخشی از این انرژی به سوی دیگران منتقل می‌شود؛ کودک یاد می‌گیرد که اسباب‌بازی‌هایش را به همسالان بدهد و با آن‌ها ارتباط برقرار کند. این مرحله همان چیزی است که فروید آن را "انتقال لیبیدو" می‌نامد.

در ارتباطات عاشقانه، این انتقال لیبیدویی نقش کلیدی دارد. فروید معتقد است که عشق در اصل نوعی جابه‌جایی انرژی روانی است؛ به عبارت دیگر، فرد بخشی از توجه و احساسات خود را از ایگو (خود) به معشوق منتقل می‌کند. هنگامی که این انتقال به درستی انجام شود، رابطه‌ی عاطفی کارآمدی شکل می‌گیرد، اما اگر فرد همچنان درگیر خودشیفتگی باشد و نتواند عشق را به سمت دیگری هدایت کند، ممکن است به مشکلاتی مانند وابستگی‌های ناکارآمد و روابط ناپایدار دچار شود.

برخلاف فروید که عشق را یک فرآیند روانی می‌داند، لکان عشق را پدیده‌ای زبانی و اجتماعی تعریف می‌کند. از نظر لکان، افراد در روابط عاشقانه، نه خود واقعیِ دیگری، بلکه تصویری از او را که در روان خود ساخته‌اند، دوست دارند. به همین دلیل، بسیاری از روابط عاشقانه پر از توقعات غیرواقعی و گاه ناامیدی می‌شوند.

لکان با استفاده از نظریه‌ی "آینگی"، توضیح می‌دهد که فرد ابتدا تصویری خیالی از خود می‌سازد، سپس این تصویر را به دیگران تعمیم می‌دهد. به بیان ساده، همان‌طور که کودک در مرحله‌ی رشد خود، تصویر خود را در آینه می‌بیند و آن را بازشناسی می‌کند، در روابط عاشقانه نیز فرد اغلب عاشق تصویری از دیگری می‌شود، نه خود واقعی او.

کودکی را تصور کنید که به تصویر خود در آینه نگاه می‌کند. او تصور می‌کند که آنچه در آینه می‌بیند همان حقیقت است، اما در واقع تصویری از خود را مشاهده می‌کند. در روابط عاشقانه نیز چنین اتفاقی می‌افتد؛ افراد معمولاً عاشق تصویری که از دیگری ساخته‌اند می‌شوند و نه واقعیت وجودی او. این مسئله می‌تواند موجب مشکلاتی شود، زیرا معشوق همیشه نمی‌تواند مطابق تصویر خیالی فرد عمل کند.

از طرفی، یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که در نگاه فروید و لکان مشترک است، مفهوم "فقدان" در عشق است. فروید بر این باور بود که عشق نوعی تلاش برای جبران کمبودهای روانی فرد است. وقتی فرد عاشق می‌شود، بخشی از احساسات و نیازهای درونی خود را در دیگری جست‌وجو می‌کند. او در واقع از عشق برای پر کردن خلأهای خود استفاده می‌کند.

اما لکان دیدگاه متفاوتی دارد. او معتقد است که عشق همیشه با فقدان همراه است و این فقدان چیزی نیست که فرد بتواند آن را جبران کند. از نظر لکان، عشق پدیده‌ای است که حول محور خلأ شکل می‌گیرد. یعنی فرد چیزی را در دیگری می‌جوید که هیچ‌گاه کاملاً به دست نمی‌آید. برای درک این مفهوم، بار دیگر به مثال کودک و اسباب‌بازی برمی‌گردیم. کودک ابتدا اسباب‌بازی‌اش را نگه می‌دارد، اما وقتی آن را به دیگری می‌دهد، ممکن است حس کند چیزی را از دست داده است. او در این لحظه، خلأ را تجربه می‌کند. در عشق نیز، فرد همیشه در حال جست‌وجوی چیزی است که نمی‌تواند به صورت کامل به دست آورد.

آری، همیشه نوعی کمبود و ناکامی در روابط عاشقانه وجود دارد.

 

نویسنده: حامد واحدی



3 نظر:

نظر بدهید

تماس با ما